چشم بلبلی چشم بلبلی ، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره

نی نی ناز مامان وبابا

ماه هفدهمم گل پسر(10 مرداد تا 10 شهریور)

مامان تنبلت اومد اشتباه میکنم ماهی یه بار وبتو اپ میکنم چون خیلی چیزا یادم میره دیگه سعی میکنم زود به زود اپ کنم هههه حالا نمیدونم از کجا بگمتو این ماه با دوستای گلت تو همین نینی سایت رفتیم باشگاه تماشا  خیلی تجربه خوبی بود هم برای من هم برای تو خیلی راضی بودم و تصمیم گرفتم تو هر ماه یه بار ببرمت زیاد نمیبرم که برات عادی نشه اسباب بازیهای خوبی داشت و تو هم دست داشتی منم دوستامو دیدم و از دیدنشون کیف کردم تو تز استخر توپ همیشه میترسیدی اما ونجا ترست ریخت و حسابی بازی کردی چون خیلی از دوستاتم تو استخر توپ بودن تو هم دیگه نترسیدی یه سفر هم رفتیم ارومیه با این که راهش طولانی بود اما...
17 شهريور 1392

اینجا همه چی درهمه

امروز جمعه 19 خرداد 1391 اونقدر زمان گذشته و من نیومدم وبلاگتو اپ کنم که همه چی در هم و برهم شده اخه مامانی اسباب کشی داشتیم و ما از خونه ای که من عروس شدم و تو اون خونه باردار شدم و 9 ماه خوب رو گذروندم و......... کلی خاطرات دیگه رفتیم و خلاصه که کلی سرم شلوغ بود یه مدت هم که اینترنت نداشتیم گل پسرم اول برات بگم که وسط اثاث کشی ما شمال رفتیم و تو اولین مسافرت رو تجربه کردی خوب بود برام اما بیشتر من درگیر تو بودم شب اخر هم که تو ماشالا اصلا نمیخوابیدی و من کفرم دراومده بود به بابا گفتم بیا الان برگردیم ساعت  1 شب بود بابا هم قبول کرد و ما تا وسایلمون رو جمع کردیم ساعت 2 راه افتادیم دوستای بابا میگفتن شب خطر داره و نریم اما ...
27 مرداد 1392

احوالات رهام

این پسر کچل منم رهام بلا       مامانم به زور میخواد چون این لباس رو تن کردم با این عروسک ازم عکس بگیره اخه رنگامون شبیه هم شده                                                                                                                                            &nb...
27 مرداد 1392

عروسک من

امروز جمعه 8 اردیبهشت 1391 عروسک من یه ماهه شد الهی نازتو برم گل پسرم ما دقیقا 8 روزه که اومدیم خونه خودمون عروسک من مامانی من کلی نگرانی دارم برات خیلی سخته مادر شدن خیلی نگرانی داره  تو واقعا یه عروسکی با اینکه موقع تولد وزنت خوب بود اما نمیدونم چرا الان این قدر ریز و کوچولو موندی  منتظرم تا نوبت دکترت بشه و ببرمت ببینم وزنت چقدره و دکتر میگه باید چی کار کنم راستی چشمت نزنم عروسکم تو خیلی پسر ارومی هستی و منو اذیت نمیکنی و معمولا فقط برای شیر خوردن بلند میشی  میدونی دیروز بابا محسن گلت برا من یه تولد گرفت که همیشه تو یادم میمونه خیلی جالب بود که تو با اون همه سرو صدا شلوغی اصلا اذیتم نکردی و خیلی خیل...
27 مرداد 1392

روز تولد رهاممممممم

ا مروز 5 شنبه 10 فرورین 1391 شب قبل زايمان مثلا بابا محسنت ميگفت زود بخوابم اما خب تا خوابيدم شد 12 البته خوابمم نميبرد بابا هم فوتبال ميديد بارسلونا و ميلان رو  منم خيلي استرس داشتم و گريه ميكردم همش  صبح هم ساعت 5 بيدار شدم حموم رفته بودم اما يه بار ديگه بدنمو شستم و ارايش كردم و موهامو اطو كشيدم و لباس پوشيدم و بابا  منو از زير قران رد كرد و ............  تو ماشين بابا هي با من حرف ميزد اما من ميگفتم محسن جان زياد با من حرف نزن من يهو ميزنم زير گريه ها  با يه تلنگري اشكام ميخواست بياد  رفتيم دنبال مامان فاطی و بعد هم رفتيم دنبال مامانی جون و  ساعت 6و 30 بينمارستان بوديم  هن...
27 مرداد 1392

جشن سیسمونی گل پسرمممممممممم

امروز جمعه 21 بهمن 1390 گل پسرم 31 هفته و 4 روزشه مامانی دیروز مهمونی سیسمونیت بود و مهمون داشتیم یه تعدادی اودن و یه تعدادی هم نیومدن اما در کل خوب بود چون منم دوست نداشتم مهمونی شلوغی بشه   همه از اتاقت تعریف کردن و گفتن خیلی خوشگله و با سلیقه چبده شده و از مامان فاطی هم به خاطر سیمونی خریده شده تشکر کردن برات عکساشو میزارم هم اینجا و هم تو البومت  تو البومت اسم مهمونا رو هم مینویسم و این که برات چی کادو اوردن با اسباب بازیای تو اتاقت و اونایی که کادو گرفتی کلی دل پسر خالتو سوزوندی رضا طفلک دلش ضعف میرفت برا اونا و ما هم نمیزاشتیم بهمشون دست بزنه کلی دلم براش سوخت  حالا براش یه کادو میخورم&nb...
26 مرداد 1392

یلدای امسال

                      سلام قندک من                                                                                            امسال اولین سالی هست که شب یلدا تو هم با مامان و بابا هستی    و امسال اولین سالی بود که من و بابا تنها تو خونه بودیم البته با تو قندکم                    &nbs...
26 مرداد 1392