چشم بلبلی چشم بلبلی ، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره

نی نی ناز مامان وبابا

18 و. 19 ماهگی عشقم

1392/8/15 1:03
نویسنده : آوا
8,113 بازدید
اشتراک گذاری

ببخشید پسرم دیر اودم

بازم تنبلی کردم ا.نقدر که خیلی چیزها یادم نیست برات بنویسم کلا این ماه ازت عکس و فیلم هم کم گرفتم

بلاخره تو ماه پیش بردمت دکتر ارتوپد

اسم دکترتم سعید توکلی بود دقیقا روزی که وقت دکترت بود میخواستیم بریم شمال خیلی تو هم شد همه چی اخه مطب دکتر هم اقدسیه بود و خیلی دور و پر ترافیک

خلاصه رفتیم کلی نینی اونجا بود و منم همش به نحوه راه رفتنشون دقت میکردم اما اکثرا خیلی مشکل زیادی تو راه رفتنشون داشتن پسر شیطون من یه جا بند نبود همه بچه ها حتی اونهایی که همسن تو بودن یه جا نشسته بودن اما تو هی ورجه ورجه میکردی موبایل بابا رو میگرفتی اهنگ میزاشتی میرفتی اون وسط میرقصیدی

خلاصه رفتیم داخلو دکتر گفت لباستو دربیاریم و راه بری بعد هم معاینه کرد پاهاتو و گفت که مشکل از لگنته و هیچ ایرادی نداره ممکنه تا ده سالگی خوب بشه و اگرم نشد ایرادی نیست ازش پرسیدم تو بزرگسالی مشکلی برات پیش نمیاره مثلا کمر درد و پا درد و .... گفت نه فقط و فقط جنبه زیبایی داره که ما این موارد رو گاها فقط در مورد دخترها عمل میکنیم که میخوان لباسهای کوتاه بپوشن خلاصه خیالم راحت شد چون دکتر خوبی هم بود با حرفش دیگه در مورد راه رفتن نگرانی ندارم

خلاصه خمون شب رفتیم شمال با دوست بابا و خانومش شب ساعت حدود 12 رسیدیم اونجا هم بهت خیلی خوش گذشت خصوصا که ویلای بزرگی بود و حیاط بسیار بزرگی داشت و تو برای خودت کلی بازی کردی یه سگ بزرگم داشتن که شبها ولش میکردن و ماهم درها رو از ترسمون میبستیم هر وقت هاپو رو میدید میگفتی بع بع کلا هر حیوونی رو ببینی میگی بع بع البته صدای خیلی حیوونا رو بلدی ها اما بازم هر حیوونی رو ببنی میگی بع بع

چهار روز شمال بودیم و برگشتیم

قرار بود پنج شنبه 11 مهر بابا ببرت واکسنتو بزنی چون من واقعا دل دیدنشو نداشتم اما عمو اینها قرار شد شب بیان خونمون منم پشیمون شدم و گفتم شنبه یا یک شنبه خودم میبرمت 

اون شب هم کلی با رژین و اروین بازی کردی کلا از بازی کردن با اروین خوشت میاد جوری بازی میکنه که تو دوست داری

خلاصه یک شنبه بردمت واکسنتو زدی و کلی گریه کردی و بغض کردی بمیرم برات پسر نازممم دلم اتیش گرفت

از اونجا هم اژانس گرفتیم رفتیم خونه مامان فاطی اخه بابا ماموریت بود

تا عصر خوب بودی اما از عصر پادردت شروع شد نق نق میکردی و موقع راه رفتن میلنگیدی کمی تب هم کردی تا صبح چند بار پاشویه کردمت و برات کمپرس گذاشتم و تبتو کنترل کردم و فرداش هم بیشتر دوست داشتی خوابیده بازی کنی

خلاصه اینم گذشت و راحت شدیم از واکسن تا هفت سالگیت

اخر همون هفته هم رفتیم دامغان عروسی کلی هم بهت خوش گذشت البته نه تو عروسی نمیدونم چرا تا وارد سالن عروسی شدی سر گذاشتی به گریه و ساکتم نمیشدی بابا محسن همش تو ماشین نگهت میداشت از سالن خوشت نمیاد چون تو خونه هم برای حنابندان و هم اخر شب عروسی با وجود جمعیت و سر و صدا اصلا گریه نکردی

نامزدی شیما هم کلی گریه کردی تو این جور مواقع هم فقط بابا محسن رو میخوای و دوست داری فقط بغل بابا باشی انگار تو بغل بابا ارامش داری

عشقم کلی هم شیطون شدی و شیرین شدی

همچنان زیاد حرف نمیزنی اما یاد گرفتی تا میخوای نقاشی بکشی میگی دسم دسم بوببو یعنی چشم چشم دو ابرو

چند روز پیش مداد ارایش منو برداشته بودی روی کمد کلی نقاشی کشیدی و همینطورم میگفتی دس دسو بو ببو

رو پا و دستتم کلی نقاشی میکشی

کتاب خوندنو زیاد دوست نداری فقط دوست داری از رو عکسای کتاب برات توضیح بدم

مهمانهای ناخوانده و شیمو رانندگی میکنه رو دوست داری

بعضی صفحه هاشم خودت از رو نقاشی میگی 

یکم اوضاع خوابیدنت بهم ریخته شبها زیاد بیدار میشی روزها کم میخوابی همش به من اویزون میشی با اسباب بازیهات زیاد بازی نمیکنی همش میای تو اشپزخونه و میگی منو بغل کن تا ببینم تو داری چی کار میکنی گاهی دارم ظرف میشورم رو صندلی کنارم وامیستی یه سینکو پر اب میکنم و تو هم یه قاشق برمیدالری و بازی میکنی خیلی خوشت میاد

حلقه هوشتو خیلی دوست داری و رنگ سبز و ابیشو میگی البته تشخیص رنگ نمیدی اما خودت میگی ابز یا ابی سعی کنی درست بچینیشون و زیادم موفق نیستی

عاشق ماشینی البته نه اسباب بازیات ماشین بابا یا ماشینهای تو خیاوبون همش میری سمت ماشینها یا به چرخشون یا چراغشون دست بزنی یا درشونو باز کنی موتئر رو هم خیلی دوست داری هر جا موتو رباشه تو بدو بو میری سمتش یا اگه یه راننده ای در حال سوار شدن یا پیاده شدن از ماشین یا موتور باشه تو اونقدر نگاهش میکنی تا کارش تموم بشه و ازت دور بشه

موقع خوابیدن حتما بابا رو بغل میکنی و بوسش میکنی بابای میکنی و براش بوس میفرستی

ووووی رهام این هفته بردیمت قلعه سحر امیز پارک ارم اونقدر ترسیدی و گریه کردی و هیچی سوار نشدی اشتباه کردیم اول سوار قطار شادی کردیمت یه تیکش تاریک بود و .............دیگه ارومم نشدی

یه کار بامزه میکنی و این کارم از بابا محسن یاد گرفتی میری ناخن گیر برمیداری و پاهاتو مثل بابا میاری بالا و ناخن شصتتو مثلا میگیری خیلی با مزه میشی

دیگه یادم نیست چه کارایی میکنی میبوسمت عشقممممم

سعی میکنم زود به زود بیام پسرکمممم

اینم چند تا عکس

 

عشقم داره ناخنشو میگیره

 

 

به یاد پارسال

 

 اینم تو پارک

           

داری سعی میکنی از تخت بیایی پایین

چند تا عکس از شمال

رهام و نگار

میخوای از زیر مبل لب تابو برداری

اینم سوغاتی مامان اکرم از مشهد که خیلی ازش خوشت اومده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

جیران بخشنده
13 آبان 92 14:43
18 و 19 ماهگیت مبارک امیدوارم از این به بعد زود به زود بیای
مینا
16 آبان 92 22:20
ماشالله چه پسری. با اجازتون لینکتون کردم
تیارا
12 آبان 94 13:17
خیلی زیبا بود