اینجا همه چی درهمه
امروز جمعه 19 خرداد 1391
اونقدر زمان گذشته و من نیومدم وبلاگتو اپ کنم که همه چی در هم و برهم شده
اخه مامانی اسباب کشی داشتیم و ما از خونه ای که من عروس شدم و تو اون خونه باردار شدم و 9 ماه خوب رو گذروندم و......... کلی خاطرات دیگه رفتیم و خلاصه که کلی سرم شلوغ بود یه مدت هم که اینترنت نداشتیم
گل پسرم اول برات بگم که وسط اثاث کشی ما شمال رفتیم و تو اولین مسافرت رو تجربه کردی خوب بود برام اما بیشتر من درگیر تو بودم شب اخر هم که تو ماشالا اصلا نمیخوابیدی و من کفرم دراومده بود به بابا گفتم بیا الان برگردیم ساعت 1 شب بود بابا هم قبول کرد و ما تا وسایلمون رو جمع کردیم ساعت 2 راه افتادیم دوستای بابا میگفتن شب خطر داره و نریم اما ما برگشتیم تا داخل ماشین شدیم تو هم خوابیدی تا رسیدیم خونمونیه عکس دسته جمعیمونو برات میزارم راستی جنگل رو خیلی دواست داشتی و همش به درختا نگاه میکردی
10 اردیبهشت هم بردمت واکسن دو ماهگیتو زدی بمیرم برات که اونهمه گریه کردی
اومدیم خونه خوابیدی و بعد از ظهر از ساعت 3 تا 4 یه بند اشک ریختی پاتم قرمز شده بود گل پسرم تو تمام این دو ماه اینهمه گریه نکرده بودی اخه تو خیلی خیلی اقایی و اصلا گریه تو کارت نیست من همش خدا رو شکر میکنم که پسر به این خوبی دارم گاهی دلم برا مظلومیتت میسوزه فدات بشمممممم
گلکم چند روزی به شدت وابسته روسکای تو گهوارت شدی اونقدر باهاشون حرف میزنی من و بابا کلی ذوق میکنیم میگی هقققققققققققققق اوقووووووووومممممممم وای جیگرتو بخورم با اون حرف زدنت و خندهای قشنگت
اینم چند تا از عکسات گل پسر ناز و خوش اخلاقم