چشم بلبلی چشم بلبلی ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

نی نی ناز مامان وبابا

14ماهگی و خرداد ماه(10 اردیبهشت تا 10 خرداد)

پسرم مامان 14 ماهه شد دیگه تصمیم گرفتم هر ماه بیام و وبلاگتو اپ کنم تنها حرف جدیدی که یاد گرفتی بگی بیا هست دستاتی کوچولوتو باز و بسته میکنی و میگی بیا وقتی هم که میخوای بابای کنی دستاتو تکون میدی و میگی بابای بابای همچنان عاشق نانا کردن هستی و دست زدن اونم به شدت زیاد ده روز مونده بود به ماهگرد تولدت بردمت وزنت کردم دوازده کیلو و کمی بیشتر بودی و قدتم 83 و نیم بود البته وزنت باید بیشتر باشه اخه تو ترازویی که نشسته بودی پاهات کمی بیرون بود ازش اخه یکی نیست به این دکتره بگه که دیگه بچه  14 ماهه رو که با این ترازو ها وزن نمیکنن حالا میبرمت دکتر خودت تا درست ببینم وزنت چه قدر شده عاشق دده شدی تا درو باز میکنیم ...
18 مرداد 1392

13 ماهگی و اردیبهشت ماه(10 فروردین تا 10 اردیبهشت)

پسر مامان الان حسابی راه افتاده و حسابی شیطونی میکنه کاملا میتونی ری روی مبل و تخت و خودتم بیای پایین دیگه خیالم راحته که نمیفتی مروارید یازدهم و دوازدهمتم در اومدن البته دوازدهمی کامل بیرون نزده هنوز دندونای عقب از پایین این ماه پدر و پسر منو کلی شرمنده کردن چون هم تولد من بود هم روز مادر  رهام جونم یاد گرفته صدای بعبعی و هاپو رو در بیاره  بعبعی میگه بع بع بع بع بع و ............. دیگه ول نمیکنی هاپو میگه اپ اپ اپ خودت دست میزنی و میگی دس دس دس دس با اهنگ هر چیزی رو هم که بخوای بگیری یا بدی میگی بدهههه بدهههههه به چیزایی که نباید دست بزنی میری سمتشون و انگشتتو تکون میدی میگی نه نه نه یا چچچچچ گاهی هم دست میزن...
18 مرداد 1392

دندون نیش و یه خواب بد

قربون شکلت بشم تو هفته اخر خرداد دندون نیش پایین از سمت راست هم بیرون زد گل گلکم هفته پیش خواب خیلی بدی دیدم خیلی بد هنوزم یادم میفته تنم میلرزه خواب دیدم دور از جونت افتادی تو اب رودخونه و اب داشت تو رو با خودش میبرد همینطور دستاتو باز کرده بودی و میخواستی من بغلت کنم اما نتونستم الانم که دارم مینویسم اشکام داره میاد همونطور تو خواب داشتم میگفتم یعنی میشه خواب باشه اما نه من که بیدارم پسرم رفت خیلی داشتم ضجه میزدم که یهو با جیغ از خواب پریدم بعد هم اون لباسی رو که تو خواب تنت بود رو انداختمش دور  چون دیگه نمیتونستم ببینمش بابا بهم میگفت اروم باش برو تو اتاقش ببینش چه قدر راحت و اروم خوابیده اومدم پیشت و بغلت کردم و خیالم اروم...
4 تير 1392

مروارید دهمم

اواخر فروردین 92 دهمین مرواریدتم دراومد رویش این مرواریدت یکمی با اسهال و سوزش و قرمزی پوست پات همراه بود کمی اذیت شدی اما تو خیلی پسر صبوری هستی مامانی مروارید دهم سمت چپ بالا از دندونهای کرسی هست اینجا هم چند تا عکس از 13 ماهگی پسرمممممم داره با لگوهاش بازی میکنه                     ...
2 ارديبهشت 1392

اولین قدمهااااااااااا

گل پسرم چند روزیه که دو سه قدم میره از این مبل به اون مبل از این میز به اون میز اما دیشب 16 فروردین 1392 کلی قدم زد تو خونه خودتم کلی ذوق کرده بودی ما هم میز وسط اتاقو برداشتیم و تو هم هی طول اتاق رو قدم میزدی وووووووووووووی خدا چه قدر شیرینه نگاه کردن به قدمهای خوشگلت مامانی بوسسسسسسسسسسسس                                                                                                    &nb...
2 ارديبهشت 1392

کاریکاتور

12 فروردین رفتیم یه سر بیرون چرخی بزنیم  یه سر رفتیم گذر فرهنگ و هنر  یه اقایی از بچه ها کاریکاتور میکشید اسمشم عمو شهروز بود نشستیم و کاریکاتور تو رو هم کشید اینم عکسش خیلی ناز و با نمک کشیدت خصوصا موهاتو ...
14 فروردين 1392

نهمین مروارید

10 فروردین 92 هر روز لثه هاتو چک میکردم یکی دو روزی این کارو نکردم اما یه روز بعد تولدت دیدم که بلههههههههههه  پسملم یه مرواردی خوشمل دیگه سمت چپ از بالا در اورده قربون مرواریدات عسلکمممممممممممم مموشکممممممممممم بوس بوسسسسسسس ...
14 فروردين 1392

یک سالگی و تولد زنبوری وییزززززززززززززززززززززززززز

عشقم یه ساله شده پسرم خیلی برام زود گذشت امروز همش به یاد پارسال بودم مدام ساعتو نگاه میکردم و با خودم میگفتم پارسال این موقع تو چه موقعیتی بودم یه لحظه دلم میخواست کاش الان پارسال بود تو پسر گل و ارومی بودی و به غیر از چند روز اول که به  خاطر شیر نخوردنت هم خودم اذیت شدم و هم تو  هیچوقت اذیتم نکردی و هر روز و هر لحظه این یک سال شده جزو بهترین روزهای زندگیم الانم که ماشالا خیلی شیطون و خواستنی تر از همیشه شده هنوز راه نمیری اما از اول عید تا به امروز چند باری تنهایی واستادی یه بار شمردیم دیدیم 20 ثانیه واستادی و بعد خسته شدی با احتیاط نشستی رو زمین  چند کلمه ای رو میتونی بگی مثلا وقتی صدات میزنم می...
11 فروردين 1392

یازده ماه تماممممممممممممممممممممم

امروز 10 اسفند یازده ماه تمام هست که کنارمی تو بغلمی سال پیش این موقع مدام  میگفتم یه ماه دیگه مونده بیای بغلم همش نگران بودم دنیا بیای چه طور نوزادی هستی ارومی نا ارومی خدا رو شکر خدا رو شکر که فقط لذت بردم اونقدر اروم بودی که گاهی شبها یادم میرفت یه نوزاد کوچولو کنارم خوابیده صبور و مهربون و خوش خلق و خوش خنده تو همه این صفاتت رو از نوزادی تا همین امروز حفظ کردی البته البته دیگه نصف شبها خوب نمیخوابی و بیدار میشه گاهی البته خوبی و گاهی سه یا چهار باری بیدار میشی بزار از کارای جدیدت بگم تازگیها وقتی نانا میکنی دستاتم تکون میدی و مدام بهشون نگاه میکنی میگم رهام هیهههههههههه تو هم میگی هی هههههههههه میگم بهت بچه ...
11 اسفند 1391