چشم بلبلی چشم بلبلی ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

نی نی ناز مامان وبابا

6ماهگی

دوشنبه 10 مهر 1391 گل پسرم 6 ماهه شد به همین زودی خیلی زود گذشت برام و خیلی هم شیرین با تمام سختیهاش امروز بردمت واکسن زدی و کلی جیغ زدی و گریه کردی بمیرم برات پسرم که دردت اومده اما خب بدنت ایمن شد  وزنت 8 کیلو تمام و قدتم 70 سانت بود همه چی خوبه  امروز برات جشن نمیگیرم چون دو روز دیگه جشن دندونیته و با هم یکیش میکنم عکس هم اون موقع برات میزارم روز به روز شیرین تر میشی مامانی جون دوست دارم هوار تا ...
15 مهر 1391

کمک بابا

یک شنبه 2 مهر 1391 اول بگم که امروز بردمت دکتر کلی چیزای جدید گفت که به غذات اضافه کنم مثل ماهیچه و مرغ و گوجه فرنگی پیاز نخود فرنگی و لوبیا سبز و گفت که دیگه پوره کنم اینا رو اب انگور و سیب و موز له شده هم میتونی نوش جان کنی سرلاک برنج هم همینطور وزنت 7300 و قدت 69 گفت خیلی خوبه و کمبودی نداری حال از کمک بابا بگم برات اسممو نوشتم کلاس ورزش و تو رو میزارم پیش بابا و میرم هههههه برای اولین بار که رفتم تو هم حسابی پیفو کردی و بابا تورو شسته بودو عوضت کرده بود و بعد هو خوابوندتت  به به چه بابایی فکر نمیکردم از پست بر بیاد اما موفقه تو این کار حالا باید ببینیم کم میاره یا نه ممنون بابا جون مم...
4 مهر 1391

گل گلکم غریبی میکنه

5 شنبه 30 شهریور با دوستای بابا رفتیم پارک اونقدر غریبی کردی که حتی نمیخواستی کسی رو نگاه کنی و همش بغض و گریه کردی تا خوابت برد اما خوبه که این غریبی رو به مامان بزرگا و بابا بزرگا نمیکنی منو حسابی میشناسی و تا میام سمتت دستاتو باز میکنی که بغلت کنم الهی قربون بشم مامان جونننننن
4 مهر 1391

کارهای جدید من و مامان

اول بگم که امروز 5 ماهه شدی البته طبق ماه  کارای مامانم دیگه باید برام صبحونه درست کنه یعنی یک چهارم زرده تخم مرغ حالا دیگه من و مامانم هر روز باهم صبحونه تخم مرغ میخوریم  بعد هم نهار و شام باید برام درست کنه یعنی به اون لعاب برنج و سیب زمینی و هویج باید عدس و گشنیز و جعفری و کرفس هم اضافه کنه حالا دیگه با مامانم نهار میخورم و عصر هم که میشه شامم رو میخورم  اینم بگم که خیلی زرده تخم مرغمو دوست ندارم اما سوپمو دوست دارم اینم بگم که به تازگی کلی پیف پیفو میکنم خب غذا خور شدم دیگه حالا کارای من از زبون مامانم این پسر خوب و اروم ما همچین شب که میشه اون روی خودشو نشون میده یعنی میخواد شبها خیلی ...
30 شهريور 1391

دلتنگی

امروز 29 شهریوره  تو هنوز خیلی کوچیکی اما نمیدونم چرا حسم میگه دلت برا بابا تنگ شده و انگاری حس کردی که دیروز ندیدیش اخه هروقت اسم بابا رو بلند میگم و صداش میکنم تو یا میخندی یا گریه میکنی نمیدونم چرا ایشالا امروز زود میاد و تو میبینش چون اگر تو هم هنوز این چیزا رو حس نمیکنی اما بابا دلش برا تو خیلی تنگه خیلی زیاد ...
30 شهريور 1391

سعی و تلاش

امروز 176 روزته یعنی 29 شهریور 1391 از امروز خیلی داری تلاش میکنی که چهار دستو پا بری عزیزم سعیتو بکن که زود زود میتونی الهی فدات شم یه هفته ای هست که همش میگی ب ب ب ب ب داری سعی میکنی حرف بزنی وقتی من یا بابا بهت میگیم دد یا بابا یا مامان خیره خیره لبهای ما رو نگاه میکنی        اینم عکسای کلاه قرمزی مامان و بابا ...
30 شهريور 1391

مادر شدن

مادر که میشی دیگه نمیفهمی خواب عمیق و کامل شب یعنی چی وقتی بارداری که خوب اوایل حالتهای بد بارداری و بعد هم سنگینی و استرس اینکه رو شکم نخوابم، وقتی نی نی خیلی کوچیکه شیر میخواهد و باید جاشو عوض کنی در چند نوبت، وقتی بزرگتر میشه و اتاقش رو جدا میکنی از استرس مادرانه شبی چند بار باید سر بزنی که مطمئن بشی و دلت آروم بگیره که بچه سر جاشه و کسی نیومده نصف شب اونو از تو تختش ببره، یا اینکه  همش پتو رو میندازه این طرف اون طرف که باید بری صافش کنی که سرما نخوره  مادر که میشی دیگه نمی دونی خوابیدن تا هر وقت که دلت میخواهد یعنی چی چون نی نی بیدار میشه و دوباره شیر میخواهد و باید تر و خشک بشه. بعد هم صبحانه میخواهد و ....... ...
29 شهريور 1391

مروارید پسرم

الهی فدات بشم مامانی اولین مرواریدتم در اومده هورااااااااااااااااا قربون شکلت بشم خیلی اذیت نشدی یکم غر غرو شدی و یکم البته یه کم نه ههههه خیلی خیلی زیاد پیفو میکردی اولین مرواریدتو من روز سه شنبه 21 شهریور وقتی 168 روزت بود به اندازه یه نقطه کوچیک دیدم  الانم به فکر گرفتن جشن دندونیت هستم عزیزم ایشالا بقیه دندوناتم بدون این که اذیت بشی در بیان  ...
27 شهريور 1391

جشن 5 ماهگی

عزیزکم این ماه هم برات کیک درست کردم و خواستم برات جشن بگیرم اما امان از دستت بابا این ماه اصلا با من همکاری نکرد و نتونستم اون کیکی که میخوام رو برات درست کنم منم باهاش قهل کردم و خواستم تنهایی برات جشن بگیرم که ییهویی مامانی جون و بابا اصغرت اومدن خونمون هههههههههههههههه به گمونم بابا نفرینم کرد که نخواستم تو جشنت شرکتش بدم هههههههه وقتی هم که مهمونها رفتم تو خوابیدی و ........... اما من که از رو نرفتم تو خواب ازت عکس گرفتم اینم عکس کیکت و تو کوشولویه 5 ماه خوشجلممممممممم ...
20 شهريور 1391

بابا بیا منو ببین

امروز هم 167 روزته یعنی 20 شهریور 1391 چیزی نمیگم فقط منو ببین  مامان منو گذاشت اینجا الانم اینجام   وای وای مامانی کجا رفتی پسرم تو که به اینا نباید دست بزنی قند عسلم  ...
20 شهريور 1391