چشم بلبلی چشم بلبلی ، تا این لحظه: 12 سال و 28 روز سن داره

نی نی ناز مامان وبابا

شیرین من

امروز 5 شنبه 27 بهمن 1390 شیرین من امروز32 هفته و 3 روزشه  پسرم این روزا دارن برام سخت میگذرن خیلی شبها نمیتونم درست بخوابم  رگ پاهام میگیرن انگشتای دستمم حتی درد میکنه صبحها که از خواب بیدار میشم تمام بدنم خشکه حس میکنم دارم فلج میشم دستامو میگیرم به دیوار راه میرم بعد یکی دو ساعت خوب میشم نشستن برام سخته راه رفتن از پله ها بالا رفتن اما گلکم با یه تکون تو همه چی یادم میره یه وقتایی یه تکونایی میخوری که انگار میخوای بیای بیرون گلکم میدونی یه وقتایی که تکون نمیخوری تا باهات حرف میزنم و میگم مامانی یه تکون بخور تا من از نگرانی در بیام یه وولی میخوری دلم میخواد اون موقع یه ماچ گنده ازت بکنم فدات شم حالا بریم...
3 اسفند 1390

تو شجاع باش

امروز 5 شنبه 29 دی ماه 1390     میدونی مامان یکم خستست نه از بودنت تو شکمم احساس میکنم ............. مامانی ولش کن نباید احساسات بدم رو برات بنویسم باید بگم که چه قدر دوست دارم و چه قدر دوست دارم زودتر بیای یکم خسته شدم دیگه نمیتونم زیاد راه برم و زیاد بایستم و خیلی کاهای دیگه اما تحمل میکنم به خاطر تو بابا محسنتم خوبه اما بیشتر نگران سلامتی ما دو تاست  خدا خدا میکنیم این دو سه ماه باقی مونده هم به سلامتی بگذره من سرما خوردم کمی اما سینه درد دارم شدید گاهی معدمم درد میگیره طوری که حس میکنم نمیتونم نفس بکشم خیلی میترسم و فکر میکنماینها تو رو ازار داده اخه یکم تکونات ضعیف شدنو منو ترسونده  خیل...
29 دی 1390

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا

امروز 3 شنبه 13 دی 1390 5 شنبه 8 دی با بابا محسن رفتیم سونوگرافی وای نمیدونی برام چه رو خوبی بود و برای بابا محسن اخه تو خیلی بلایی پسر گلم                دکتر پاهای خوشگلتو و کف پاتو نشونمون داد                               دهنتئ باز و بسته میکردی دکتر میگفت داری حرف میزنی وااااااااااااااای نکنه داشتی گریه میکردی و از اون پسرایی هستی که دنیا میان همش گریه میکنن خدا به دادم برسه اما گریه هاتم خوشگله و دوسشون دارم زبونتم هی در میاوردی بیرون    دکتر میگفت قدت بلند...
13 دی 1390

گل پسرم

امروز دوشنبه 28 اذر 1390 گل پسر مامان 24 هفته شد  اما ما هفته خوبی رو شروع نکردیم مامانی اخه بابایی رفت ماموریت اونم برا سه روز من هیچوقت این همه از بابا دور نبودم گلم خیلی برام سخته  برا تو هم سخته میدونم و میدونم که دلت تنگ شده بابا محسنت بوست کنه من به جای اون برات بوس میدم اما بوس بابا محسن یه حال دیگه داره برات    اما من و تو یه روزشو تحمل کردیم با هم دیگه  راستی بگم بابا رفته ماهشهر از سوغاتی هم خبری نیستا اونجا چیزی نداره برات بیاره اما وقتی بیاد میریم برات یه چیزی میخریم راستی گل پسرم اتاقتو چیدیم اما هنوز پرده برا اتاقت نگرفتیم ایشالا پرده اتاقتو که زدیم عکس اتاقتو...
28 آذر 1390

شیطونکم

امروز سه شنبه ١ اذر   ١٣٩٠ سلام شیطونکم                                                   پسر گلم    امروز 20 هفته شدی گلکم بزرگ شدی راستی میدونی دو سه روزه یکمی وول میخوری مبارک باشه 20 هفتگیت عسل من   اما من دوست دارم بیشتر تکون بخوری همه میگن زیاد میشه تکوناش اما من خیلی عجولم پسرم   میدونی برات کلی خرید کردیم لباس اسباب بازی و........... بابا محسن میگه عکساشو بزار تو وبلاگش منم میگم نه بزار اتاقشو بچینیم بعد میزارم شیطونک مامانی خیلی دوست دارم بدونم وقتی دنیا...
4 آذر 1390

موش موشکم

            سلام موش موشکم  میدونی فردا میری تو هفته 17 حسابی بزرگ شدی اما اصلا تکون نمیخوری تو دلم منم دوست دارم زودتر تکوناتو تو دلم حس کنم فکر کنم تنبلی مامان جونی من هر روز و هر شب منتظرم زیاد منتظرم نزار                راستی میدونی برات کلی خرید کردیم بابا محسن گفت عکساشو تو وبلاگت بزاریم اما من گفتم یهو عکس اتاقتو میزارم برات  برات یه اسم هم انتخاب کردیم  اما چون هنوز شک داریم اسمتو اینجا نمیزارم کاشکی خودت میتونستی تو انتخاب اسمت بهمون کمک کنی پسرم  اما برات یه اسم خوب پیدا میکنیم       &n...
9 آبان 1390

قربون پسمل گلم بشمممممممم

امروز 3 شنبه 26 مهر 1390 اصلا امروز تصمیم نداشتیم بریم سونو گرافی منم خونه مامان فاطی بودم یهو زنگ زدم به بابا محسن گفتم میای امروز بریم اونم گفت باشه با هم قرار گذاشتیم و رفتیم وااااااااااای پسر گلم اگه بدونی چه استرسی داشتم  همش نگران حالت بودم اخه تو هنوز تو دلم تکون نمیخوری  دوست داشتم یه دستگاهی بود که من میتونستم هر ساعت و هر موقع که میخوام نگات کنم  خلاصه رفتیم سونو گرافی دکتر شاکری و نوبتمون که شد زود از دکتر خواستم بگه تو گل پسری یا گل دختری اونم گفت که اقا پسری  بابابا شرط گذاشته بودیم اگه پسر شدی شام مهمون من و اگه دختر شدی مهمون بابا  بلاخره فهمیدیم چشم بلبلی ما پسمل گله ...
27 مهر 1390

روز کودک

امروز 1 شنبه 17 مهر 1390 چشم بلبلی من روزت مبارک مامانی بابا امروز برات کادو خرید برا منم خرید برا تو جوراب خرید میگفت میخواستم براش لباس بخرم اما نمیدونستم چه جوری بخرم اخه ما هنوزم نمیدونیم که تو دخملی یا پسملی عسلکم برا منم یه عروسک خرید که شکل کلاغه میزارم تو اتاق خودت دیشب هم من و بابا محسن رفتیم بوستان گفتگو اخه نمایشگاه غنچه های شهر بود شام هم تو همون پارک خوردیم قربونت برم سال دیگه تو رو هم میبریم راستی تو امروز 14 هفته شدی                           ...
18 مهر 1390

بابا محسن

امروز 1 شنبه 10 مهر 1 امروز بابا محسن برا اولین بار رفت اصفهان برای کار ماموریت داشت  من و تو تنها شدیم و باهم رفتیم خونه مامان فاطی بابا محسن بهم زنگ زد و گفت شب که خواستی بخوابی جوجو رو بوس کن اخه بابا هر روز صبح که سر کار میره و بعد از ظهرها که از سر کار میاد و شبها که میخواد بخوابه بوست میکنه  چشم بلبلی تو منو خیلی اذیت نمیکنی اما گاهی خیلی حالم بد میشه و اون موقع ها بابا محسنت خیلی هوامو داره خدا رو شکر که همچین بابای گلی داری  منم خیلی گلما هههههههه             ...
12 مهر 1390