چشم بلبلی چشم بلبلی ، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

نی نی ناز مامان وبابا

خاطره

امروز پنج شنبه 12 مرداد 1391 دقیقا پارسال همچین روزی فهمیدم  یه نینی تو دلم دارم و قراره یه فرشته کوچولو و تو دلم پرورش بدم و به این دنیای بزرگ تحویلش بدم الانم این فرشته تو بغلمه و داره شیر میخوره  اینو نوشتم چون اون روز و تمام اون 9 ماه بارداریم جزو روزای به یادموندنی تو زندگیمه خدایا شکرت به خاطر تمام نعمتهایت و سپاس به خاطر همه مهربانیت  ...
13 مرداد 1391

4 ماهگی

امروز سه شنبه 10 مرداد 1391 پسرم 4 ماهه شد بردم واکسنتم زدمو قدت67 و وزنتم 6900 بود الان حسابی میخندی اواز میخونی دمر میشی صداهای جورواجور درمیاری ذوق میکنی نمیدونم چرا گاهی اوقات الکی سرفه میکنی و بعدش میخندی کلا هم بسیار خوش اخلاقی و ارومی و خنده رویی دیگه اقا شدی اینم عکست قبل از این که بری واکسن بزنی الانم از بهداشت اومدی و خوابیدی اینم عکس از یه جشن کوچیک سه نفره برای 4 ماهگی گل پسرم با کیکی که خودم پختم اینم لینک عکسات http://www.8pic.ir/images/d33vq5iuq4fsgk1in6fc.jpg http://www.8pic.ir/images/dsiikk9v7lphzey2krag.jpg http://www.8pic.ir/images/4urwj3k1tqfe8q4ao0k...
13 مرداد 1391

عکسهای رهام

این پسر من وقتی خوابش میاد دستشو میبره زیر بالشش و میارتش بالا وقتی هم خوابش میبره دستشو میبره رو سرش وقتی هم دنیا اومد همینطوری بود  بعدشم این وری میشه از خواب هم پا میشه میره حموم بعد هم خوش تیپ میشه که بره ددر تا مامانش حاضر بشه مشغول تماشای دستاش میشه اینم یه سری عکس با لباسایی که خاله سارام برام فرستاده   ...
9 مرداد 1391

نامه ای به مامانم

سلام مامانی جونم من از میون همه ادمهایی که میبینمشون هر روز و هر شب فقط تورو میشناسم و البته یکم بابامو اخه تو به من شیر میدی وقتی گرسنمه باهام بازی میکنی وقتی بیحوصلم منو عوض میکنی و میشوری وقتی پیف و پوف کردم منو بغل میکنی وقتی سیرم و جامم خشکه اما دوست دارم بغل باشم و راه برم و به همه جا سرک بکشم منو حموم میبری و تو حموم با من بازی میکنی لیفمو میدی دستم چون خیلی دوسش دارم مامانی وقتی ناراحتی حالیم میشه وقتی خوشحالی حالیم میشه وقتی کار زیاد داری حالیم میشه وقتی با بابا میگین و میخندین و .......... همه رو میفهمم اما من تو تمام این مواقع هم به فکر خودمم یعنی اگر بغل بخوام باید بغلم کنی یا باهم بازی کنیم  ...
9 مرداد 1391

غلت

امروز 4 شنبه 28 تیرماه 1391 هوراااااا اولین غلت رو زدی و چند بار هم تکرار کردی اما من بنا به توصیه دکترت هر وقت غلت زدی برعکست کردم دکتر گفت فشار به شکمت برات خطر داره اما خیلی تنبلی چون هروقت غلت میزنی زورت میاد سرتو بالا بگیری هههههه میچسبی به زمین و کلا خوشت هم نمیاد چون بعدش گریه میکنی مامانی کسی زورت نکرده ها خوب غلت نزن پسرم  امروز یه کار دیگه هم میکنی کف دو تا پاتو میچسبونی بهم و میاریشون بالا و نگاهشون میکنی قربونت برم من که هر روز شیرین تر میشی عسلم     اینم لینک عکس http://www.8pic.ir/images/2ym2qna46ag0awia719m.jpg ...
9 مرداد 1391

پوف بخوره پسرم

امروز 3 شنبه 27 تیر ماه 1391 ناز پسرم امروز اولین پوفشو خورد یک شنبه برده بودیمت دکتر دکتر گفت وزنت 6500 و قدت 65 هست دکتر خیلی تعجب کرد گفت رشد قدیش خیلی خوبه و بیشتر از رشد وزنیش هست گفت البته وزنشم خوبه کمبودی نداره و بعد هم گفت که یه سیب زمینی و یه هویج یه پیمونه برنج نیم دونه رو بپزم و از لعابش بهت بدم روز اول یه قاشق روز دوم دو قاشق تا روز پنجم 5 تا قاشق و بعدش هر چه قدر خواستی وووووووووی وقتی بهت دادم بخوری خیلی خوشت اومد و بازم میخواستی فدات بشم ولی خودمونیما خیلی بیمزست یعنی بد مزست ههههه اما فعلا همینو بخور تا بعد خوشمزه ترشو بخوری    بووووووووس پسرم اینم لینک عکس http://www.8pic.ir/images/6zi5...
8 مرداد 1391

این چه کاری بود اخه

امروز شنبه  24 تیر 1391 نمیدونم چه کاری بود من کردم خدا رحم کرد امروز تو اشپزخونه داشتم کار میکردم تو هم تو کریرت جلو تلویزیون بودی و حرف میزدی برا خودت و جیغ میزدی خلاصه بازی میکردی یه لحظه از تو اشپزخونه دیدم تو کریرتنیستی اومدم دیدم ولو شدی کف زمین و داری میخندی و بازی میکنی وای باید دیگه حتما حتما ببندمت نمیدونم چه جوری اومدی پایین فدات شم مامانی بووووووس  ...
25 تير 1391

سه ماهگیت مبارک

امروز که دارم مینویسم یه هفته از سه ماهگیت گذشته اخه بابا جون یعنی بابا بزرگ بابا فوت شده و من نتونستم بیام وبلاگتو بنویسم  امروز شنبه 10 تیر 1391 پسرم سه ماهه شد  من برات یه کیک پختم و با بابا محسن یه جشن کوچولو گرفتیم و عکس انداختیم تو این سه ماه کلی بزرگ شدی و من هر روز کارای جدید ازت میبینم و عشق میکنم عسل مامان اونقدر دست و پا میزنی که خسته میشی و یهو به گریه میفتی من گاهی که موقع خوابیدنت داری دستو پا میزنی با پتو پاهاتو سفت میکنم و تو اروم میشی و میخوابی  دستاتو میشناسی و وقتی میاری بالا نگاهشون میکنی و میزاری تو دهنت تازه بعضی اوقات که پستونک دهنتو از دهنت پرت میکنی بیرون و مشتاتو تا مچ میکنی تو حل...
19 تير 1391